domenica, 13 marzo 2011

چگونه پرنده غول شد 5



نوشته: مليحه رهبری
 

چگونه پرنده غول شد؟ (5)ـ

قسمت پنجم


پرنده ‌گفت:« من نژاد جدیدی از شما هستم و آمده ام تا زندگي نوينی پراز بزرگی به شما عطا کنم. شما پرندگان، موجوداتی پاك وبي‌گناه ومقدس ولي ضعيف وناتوان ونادان هستيد. شما نمي‌جنگيد و بزرگ نمي‌شويد. من هم ضعیف بودم اما پرورش یافتم و اینک نمايندهٌ غول سفيد وملکه اقیانوس در این سوی جهان هستم. بزرگی من برشما آشکار است و نشان تقدس من نیز پولکی ازملکه اقیانوس است که برپیشانی خود دارم. من آمده م تا شما را تغيير داده و بزرگ کنم. من سعادتي جديد براي شما ‌آورده‌ام. من شما را به دليل پاك وبي‌گناه بودن بر تمام جانورانِ وحشي، از زمين تا درياها برتري خواهم بخشيد! من شما را دوباره خلق خواهم کرد! بله من! خواهید دید! به زودی!»ـ
پس‌ ازگفته‌هايِ هزارپرواز، دربین مرغان ولوله ای عجیب برپا شد. همگی با هم و به عادت مرغان شروع به جیغ کشیدن کردند. بعد درآسمان پرواز کردند و چندین بارچرخیدند وسپس هزار پرواز را درمیان خود گرفتند وبرسروشانه او نشستند و با بالهای محبت خود او را نوازش کردند واشک شوق به دیده آوردند واو را ستودند. اما ناگهان همه ساکت شدند.ـ

راهنما و رهبر مرغان پیش آمد. اودر پیش پای هزارپرواز زانو زد و گفت:« فرزندم به سرزمین خودت خوش آمده ای! ما خانواده وقبیله تو هستیم و ازیافتن دوباره تو خوشحالیم ولي ما دراینجا ‌حكومت خودمان و قانونِ مقدس تکامل وطبيعت را داريم. نيازی نداريم ‌كه غول سفيد و نماينده‌اش ازآنسوی اقیانوس بیایند و برای ما قانون دیگری وضع ‌كنند و یا جنس ما را تغيير دهند. تو از جنسِ ما نيستي و از جنسِ غول‌‌‌ها شده‌اي وحتی به زبان ما پرندگان حرف نمی زنی. غول‌ها دوستدار ضعيف‌‌ها و زندگی آنها نيستند. آنها دوستدار نوع زندگی و قدرت وحكومتِ‌ خودشان هستند. ما علاقه‌اي به‌ تغييرِ زندگي وطبيعتِ خود نداريم و نمي‌دانيم حاصل ‌آن چه خواهد بود؟»ـ

هزار پرواز ازگفته های اوهیچ تعجبی نکرد ودرکمال مهربانی و آرامش به‌‌ اوگفت:« پس شما خبر نداريد ‌كه طبيعت وقوانين ‌آن‌ ثابت نمي‌مانند و هميشه درحالِ تغيير و دستخوش تحول هستند و اینک جهان پرندگان نیز تغييركرده است و‌‌ پرنده‌‌اي از میان شما غول شده است وشما بايد این تغییر را بپذيريد. من سعادت‌هايِ بزرگ؛ سعادت‌هايي را‌ كه فرشتگان غول آسا دارند به شما خواهم بخشيد. دورانِ پرنده بودن به پايان رسيده است. ما قدم درآستانهٌ غول شدنِ تمامِ مرغان نهاده‌ايم. مرغان ‌كه‌ پاكانِ عالم هستند بر وحوش وجانوران برتري خواهند يافت؛ دوران جدیدی آغاز شده است ودرایبناره ما بحثی نداریم زیرا من تغییریافته و دربرابرشما هستم.»ـ
رهبرو راهنمای پرندگان گردن بلند خود را پایین آورد و دربرابر او سرخم کرد. هزار پرواز پیروزمندانه و با نگاهی نافد به سوی مرغان نگریست. مرغان ازسرسنگ ها برخاستند و درآسمان پرواز کردند و هیاهوی عجیبی برپا کردند وبا هیاهوی خود دیگر مرغان و پرندگان را درِ زمين و هوا و دريا صدا زدند و با خبرکردند. مرغان وپرندگان به‌گردِ هم‌آمدند و خبردر همه جا پيچيد و چون زلزله ای دنیای آرام آنان را درهم ریخت. مرغان پيرتربا يكديگر مشورت‌‌ كردند. هزارپرواز چنان غول آسا بود ‌كه آنان بهتر ديدند‌، بزرگي وفرمانروایی او برخود را بپذیرند، پس چنین کردند.ـ
هزار پرواز پس از‌‌ رسيدن به قدرت و فرمانروايي به پرند‌گان ‌گفت‌، بايد برنامه‌هايِ بزرگ و غول‌آسا داشته باشید.‌ دورانِ آواز خواني و نغمه‌ سرایی و عشق‌بازي وتخم‌گذاشتن ومرغ وخروس‌ بودن وکوچ کردن وسفرکردن وخوشگذرانی نمودن، به سرآمده‌ است و زندگي جديد ‌‌كار‌وكوشش‌ وتلاش وجنگ است. شما بايد طبيعتِ راحت‌طلبِ خود را كنار بگذاريد. باید جیک جیک کردن را کنار بگذارید و یاد بگیرید که چون شیرغرش کنید!ـ

پرندگان ساده دل ترسیدند با شنیدن نام شیر عذرخواستند و گفتند:« ولي ما هميشه‌ كاركرده و قوت وغذايِ خود وخانواده‌مان را تهيه‌ كرده‌ ایم و در صورتِ لازم هم از خود و قبيله‌مان دفاع‌ كرده‌‌ايم.‌ ما‌ اين‌ كارها را بلد هستيم. چرا ما را سرزنش می کنی؟»ـ

هزار پرواز‌گفت:« همه ٌ‌كارهايي ‌كه تا به امروز ‌كرده‌ايد، درست بوده اند اما به دنياي ِ‌گذشته تعلق دارند و ما‌ قدم به دنيايِ جديدِ غول‌ شدن(پرندگان غول آسا) نهاده‌ايم.‌‌ اين دنيا بسيار بزرگ و باشكوه است وقوانین آن هم مقدس هستند. ازاين دنيا شما هيچ خبر وتجربه‌اي نداريد زيرا درآن زندگي نكرده‌‌ايد اما من مظهری ازاین جهان نوهستم که درپیش روی شما قرار دارم، پس ضروری است که قدم به قدم از من‌‌ پيروي ‌كنيد تا به پیش برویم. برای ورود به دنیای نو، نخستین شرط وقانون، ایمان واطاعت‌ شما ازمن است.‌‌ به زودی مراسمِ مقدسِ‌ سوگند وفاداريِ شما برای ورود به این دنیای باشکوه برگزارخواهد شد. من ازشما می خواهم که همگی به این دنیای نو قدم بگذارید ودر برابرعظمت آن زانو بزنيد وبه آن دل ببندید تا تغییر یابید وبتوانیم جهان پرندگان را تغییر دهیم. با این حال شما آزاد هستید ، هركس ‌كه خواهانِ تغيير و ورود به دنیای جدید نيست، پرو بال دارد و درتاریکی شب پرواز کند و برود و این سرزمین را ترك کند. دوران مفتخوری وآماده خوری دراین سرزمین به پایان رسیده است. آنهایی که بمانند، بزرگی وعظمت را انتخاب کرده اند.آنان که دربرابر ما بایستند، دوست ما نیستند وباید که به عاقبت کار خود بیاندیشند.»ـ

مرغان و پرندگان، پَرِهای حيرت به منقارِ عبرت‌ گرفته و به فكرفرو رفتند و‌هركس به فرداي خود فكر مي‌كرد. جهان تا به امروز برای آنان ‌آزاد و سرشار از نعمت وآسايش وبه قول هزار پرواز مفتخوری بود وخدای آنها هم به این وضع اعتراضی نداشت. با رسیدن فصل سرما نیز کوچ می کردند. با تحمل مرارت و سختی اما با تلاشی دسته جمعی ‌‌از فراز اقیانوس می گذشتند و به مناطق ِ‌گرمسيری مي‌رفتند و درآنجا قوت وغذای خود را می یافتند یا تخم های خود را می گذاشتند. هیچگاه نیز به این کارها فکر نمی کردند، زیرا اراده طبیعت چنین بود وآنان نیز چنان می کردند اما حالا صحبت ازاراده وآينده‌اي در پيش بود ‌كه‌ هیچ مرغ یا خروسی ‌‌‌آن را نمي‌شناخت.ـ
‌‌ به زودی پرندگان و مرغان‌ به چند دسته تقسيم شدند. گروه زيادي از پرندگانِ پير وجوان به هزار‌پرواز ايمان‌‌‌آورده و ازاو یاری خواستند‌ تا قدم در راهِ رشد وغول‌ شدن بگذارند. آنها مي‌خواستند‌‌كه او زندگي‌‌ یکنواخت و تكراريشان را تغيير دهد. مي‌خواستند ‌كه با‌كمك او جهانِ جديدي با پرندگانِ غول‌آسا بسازند. مي‌خواستند قدرتمند باشند و بجنگند و مي‌خواستند توانایی های نهفته خود را بشناسند و جنس ضعیف خود را عوض کنند و از جنس فرشتگان غول آسا بشوند و برتمامی جانوران برتری یابند. ‌گروهِ ديگري از پرندگان با سروصدا وجار وجنجال به هزارپرواز و به پرندگاني ‌‌كه به او ايمان‌آورده بودند، فحش دادند و دعوا به راه انداختند و آنان را دیوانگان خواندند و بعد آن سرزمین را براي هميشه ترك ‌‌كردند و به گوشه دیگری ازجهان رفتند. اما گروهِ ديگري ازمرغان قوی پنجه خشمگين شدند وبا چنگال های آماده وبا منقارهايِ‌ تيزخود آمادهٌ جنگ شدند. آنها مي‌خواستند‌ هزار پرواز را از سرزمین خود بيرون ‌كنند ولی نمی توانستند زیرا پرندگان بسیاری به او گرویده بودند. به‌ همين دليل بينِ اين پرندگان و‌ايمان‌آورندگان به هزار پرواز جنگ بزرگ و مقدسی ‌آغاز شد. جنگ شروع شد و خیلی زود ‌آوازهٌ‌‌‌ این جنگ عجیب در همه جا پيچيد وغلغله و ولوله عجیبی برپا شد. هر روز‌گروه جديدي ازپرندگان و مرغان هم وارد جنگ مي‌شدند و به یکی از دو گروه می پیوستند و دربرابرهم صف آرایی می کردند؛ برخی ازدنیای کهنه پرندگان دفاع می کردند وبسیاری ازهزار پرواز ودنیای جدیدی که او برایشان به ارمغان آورد بود، دفاع می کردند .کم کم چرندگان وخزندگان ودیگرجانوران هم وارد جنگ شدند زیرا نگران آینده خود وحاکمیت پرندگان(فرشتگان غول آسا) برجانوران زمینی بودند. هزارپرواز ازغول سفید یاری خواست واو نیز کمک ویاری بسیاری برای هزار پرواز فرستاد و بدينگونه بود که جنگ به درازا‌ كشيد. جانوران نمي‌خواستند، حاكميت پرندگان را بپذيرند؛ پرٌ واضح و روشن بود اما پرندگان هم نمی خواستند از غول شدن دست بردارند؛ زیرا درمیان آنها یکی غول شده بود وآنها نمی خواستند دیگر موجودات ضعیفی باقی بمانند. خلاصه آنقدر جنگیدند که نه تنها خاک که افق نیز از خون رنگين شد. آب دریا‌ نیز رنگ‌آبي خود را‌كه انعكاسِ ‌آسمان بود از دست داده و رنگ طلوع وغروبِ خونين خورشید به خود‌ گرفت.ـ
ماه‌ها وسال‌ها ونزدیک به قرني‌گذشت. چند نسل نو‌از پرندگان ومرغان به دنيا آمدند وجنگيدند. بسیاری درجنگ کشته شدند وبرخی دیگر زنده ماندند. آنان که زنده ماندند، رشد کردند و کارهای بزرگی انجام دادند و غول آسا وشکست ناپذیر شدند تا سرانجام جانوران در برابر پرندگان غول آسا، زانو زدند و بزرگی وتقدس آنان را پذیرفتند وجنگ پایان یافت وسرزمین پرندگان‌ كه به وسعتِ نیمی از جهان شده بود، آرام‌ شد وآرامش یافت.ـ
آنگاه که جهان آرام شد، هزار پروازکه عظمتی خدایی یافته بود، از فرازِ بلندترين صخره که قلعه وآشیانه اش بود به زمین نگاه کرد. خاک به رنگ سرخ بود. آنقدرجنگیده بود که بال‌ها و منقار وچنگالهایش نیز همه رنگ سرخ به خود گرفته بودند از اینرو بود که او را پرنده آتش می نامیدند. زمانی درازگذشته بود اما جهان را تغییر داده بود. ازمرغانی ضعیف وزندگی پرست ونادان وخرافاتی، نسل جدیدی از پرندگان غول آسا وشکست ناپذیر و نامیرا پرورده بود و تمامی دشمنان درنده خوی خود را‌ نابود کرده بود اما زخم های بسیاری نيز برداشته بود. زمین وجنگل از لاشهٌ پرندگان ومرغان و دیگرجانوران پُر بود. خرچنگ‌ها ازاقيانوس بيرون‌آمده و برلاشه‌ها چنگ انداخته بودند. هزار پرواز براین صحنه ها نگریست و به عادت غول ها هراسی به دل راه نداد زیرا که نخست ویرانی و بعد آبادانی خواهد بود. دورتر از آشیانه او و برفرازصخره های سخت- دیگر پرندهِ گان غول‌آسا اما زخمي با‌ بال‌هايِ شكسته و پرهای خونين نشسته بودند.ـ
هزار پرواز بال‌هاي بزرگ خود را‌گشود و پرواز کرد و از فرازصخره بلند وآشیانه خود به پایین آمد. آنگاه یاران شکسته بال خود را صدا زد. آنها از فراز صخره ها پایین آمدند و هزار پرواز چون یک پدر آنانِ را به‌ زيرِ پر‌ و‌بالِ مهربانی خود‌ كشيد و با غرور وافتخار رو به آنان ‌گفت:« فرزندانِ من، سختي‌ها ‌گذشتند. بشارت ها برشما باد. ما برنده شديم. شما طبيعت وجهان را تغيير داديد. شما يك قرن جنگيديد وحالا صاحب قدرت هستيد. شما ديگر غول شده‌ايد. زمان صلح فرارسيده‌ است. از‌ اين پس‌ به‌ راحتي خواهيم زيست. شما تخم‌هايِ غو‌ل‌آسا خواهيد گذاشت. نسلِ شما فرشته‌گانِ ‌غول‌‌آسا برجهان وبر جانوران وحشی فرمانروايي‌ ابدی یافت.» پرندگان غول آسا نخست نگاهی به یکدیگر کردند زیرا تخم گذاشتن در میان آنها عملی زشت و ناپسند و کار جانوران پست بود و به دنیای گذشته تعلق داشت وآنان مقدس وپاک از اعمال ناپسند بودند، وانگهی چنان شبیه به یکدیگرشده بودند که درمیانشان جنسیتی آشکار نبود، همه غول بودند.ـ
پرنده غول آسای شكسته بالي با بدخلقی به هزار پرواز ‌گفت:« درجزيره ديگر پرنده‌اي از نسل های گذشته وجود ندارد و ما نیزغول شده‌ايم. اما اگرما بخواهیم زندگی کنیم وتخم بگذاریم، باز بازگشت به زندگی پرنده ها خواهد بود و این زندگی شایسته ما نیست!»ـ
پرندهٌ زخمی دیگری ‌آهي‌ كشيد و به هزار پرواز ‌گفت:« من پرواز کردن و آزادی را دوست داشتم اما‌ در قرن پیش آن را ترک گفتم ودیگر به آن بازنگشتم. حالا چنگال‌هايي تيز مثل شمشير ومنقاري بران مثل خنجر پيدا‌كرده‌ام. به من بگو که پس از این با آنها چه کنم؟»ـ

یکی ديگراز آنان با صدای بلندی خندید و ‌گفت:« صداي من مثل شيپور شده‌ است. نغمهٌ صلح و زندگی از‌ جنجره من‌ بيرون نمي‌آيد. من فقط می توانم شیپور جنگ بنوازم؛ صبح تا شب وحتی نیمه شب ها....» وبعد قاه قاه خندید. خنده اش نیز صدای شیپوربود. همه براو خندیدند. هزارپرواز نیز خندید.ـ

دیگری نگاهی پرغرور به سوی هزار پرواز کرد و گفت:« پرندگان غول آسا، بزرگ و تنها ومقدس هستند و در زیر سقف یک خانه یا آشیانه جای نمی گیرند. جهان آشیانه آنهاست. آیا تو ما را چنین نیآفریدی؟» ودیگری وبه همین ترتییب یک به یک حرف های خود را گفتند.ـ
هزار پرواز به گفته های آنها گوش داد و‌ به تن های پرزخم آنان نگریست و شجاعت آنان را تحسین کرد وگفت:« فرزندانم! عزیزان شکست ناپذیرمن، شما درست می گویید! غم مدارید و براي‌ هيچ چيزناراحت نباشيد. من‌ پاسخ براي تمام مشكلات شما‌ هستم. اینک ما‌ جهانِ نويني ساخته‌ايم که درآن بازگشتی به گذشته ها وطریق زندگی پرندگان ممکن نیست، این امرحقیقتی است. اما حقیقت بالاتر این است که اين جهان نو، درزیر پر وبال غول آسا وآسمانی شما گنجانده شده است وحاکمیت برآن، ازآن شماست ولی بدانید که درآنسوی اقیانوس ها هنوزجزایری هستند که ساکنانش به یاری شما نیازمندند. شما وتنها شما هستید که جهان چشم برشما دوخته است و...» با شنیدن این خبر خوش، چشمان پرندگان ازخوشحالی برق زد اما ناگهان و در همین هنگام ازدوردستها صدای نغمه پرنده ای به گوش رسید که آواز میخواند وصدای چهچه اش جنگل خفته را از خواب بیدارمی کرد.آن نغمه شبیه به آواز مرغان زیبایی بود که هیچ اثری ازآنان در این سرزمین باقی نمانده بود.ـ
هزار پرواز ناگهان خاموش وساکت شد. مرغ زیبایی آواز می خواند و نغمه اش چون تیری برقلب هزار پرواز فرود آمد.ـ
غولها نگاهی گویا به سوی جنگل انداختند، باز مرغ زیبا و باز جنگل و باز جیک جیک کردن ها. نه!! یکی ازآنها بسرعت بالهای خود را گشود تا پرواز کند وآن مرغ را بیابد واو را ازقلمرو مقدسشان براند اما ناگهان برجای خود چون چوبی خشک بیحرکت ماند. نخست صدای رعب انگیز صاعقه ای را شنید؛ وبعد آن صاعقه به هزارپرواز اصابت کرد و او را با تمام عظمت کوه وارش برخاک افکند و دومین صدای مهیب برخاست! غولها باحیرت به یکدیگر نگریستند بعد با سرعت به دورهزار پرواز جمع شدند. مرده بود! چرا وچگونه؟ مگراو نامیرا نبود؟ چگونه آن عظمت زمینی وآسمانی، درلحظه ای با یک صاعقه پایان یافت؟ به ناگهان همه با هم فریاد های بلند وهولناکی کشیدند و به سوی آسمان نگریستند!ـ
آسمان تیره ازابرهای سیاه گشت و طوفانی عظیم برخاست. هنگامه عجیبی برپاشد و بارانی سیل آسا بارید ودریا طغیان نمود وامواج دریا شتابان به سوی ساحل تاختند. پرندگان غول آسا پرواز کردند و خشمگین به جنگ با طوفان وصاعقه درآسمان شتافتند و با فریادهای بلند وبی هراس خود به نبرد با صاعقه برخاستند و بالهای سنگین خود را به صورت طوفان مرگزا کوبیدند وخشم خود درباران سیل آسا فرونشاندند. جنگی مغلوبه بود. پس از طوفان به ساحل بازگشتند اما نشانی ازهزار پرواز درساحل نیافتند؟ به سوی دریا نگریستند. دریا آرام گشته بود ولی امواج کف آلود خود را به صورت ساحل می کوبید. برفراز آسمان خورشید بی غم می خندید و قوس قزحی زیبا ازآسمان تا آنسوی افق زده بود. درپشت قوس قزح درمیان ابرهای غول آسا- هزار پرواز نشسته بود و به سوی ساحل می نگریست. شاید حرفی می زد اما صدایش شنیده نمی شد. پرندگان غول آسا با دیدنش از شادی گریستند اما رفته بود و زندگی مقدس وغول آسایش یک راز و مرگ صاعقه وارش نیز برای آنان یک راز باقی ماند. ـ
کمی دورتر ازساحل، درجنگلٍ سبز وخرم شسته در باران، صدای چهچه بلبلان مست وآواز مرغان زیبا به گوش می رسید؛ آنها دسته های پرندگان و گله مرغان مهاجری بودند که در باد و طوفان راه خود گم کرده و به جنگل های این سرزمین رسیده بودند، شاید اینجا سرزمین پدرانشان بود، نمی دانستند اما جنگل آزاد بود وآنان با خرمی درختانش را تسخیر کردند. یک آغاز نو بود؛ آغازی نو اما درسرزمین پرندگان غول آسا.ـ
پایان!ـ
نوشته شده در اگوست سال 2005 وتصیح وانتشاریافته درماه های فوریه و مارس درسال 2011
.ـ/

Nessun commento: