lunedì, 7 marzo 2011

چگونه پرنده غول شد 4

نوشته: ملیحه رهبری


چگونه پرنده غول شد؟ (4)ـ


قسمت چهارم

من نامِ بزرگِ هزار‌پرواز را براي تو انتخاب‌ كردم. فراموش‌ نكن ‌كه تو شایسته فرمانروايي‌ هستی. فراموش نكن ‌كه تو فرزند من وملکه اقیانوس؛ فرزندِ دو فرشته بزرگ هستي. فراموش‌‌ نكن‌ كه تو‌ برگزيده ومقدس هستی‌ وبرهمه کس درخشکی وهوا و دریا برتری یافته ای.»ـ
پرنده ازکسب آنهمه برتری و بزرگی بسیار خوشحال شد و اشک شوق به چشم آورد و بعد به خاک افتاد و سجده کرد.ـ
پرنده از این خبر خوش که بالاخره و پس‌ ازگذشت یک قرن رنج و زحمت، به میان پرندگان بازمی گردد، احساس سعادت می کرد و با شوقی بزرگ ‌آماده پرواز وآغاز زندگي جديد و كوچ و حكومت‌ برمرغان شد. اما نفهميد ‌كه چرا غول(فرشته) او را مقدس خواند و چگونه مقدس شده‌ بود؟ چون پرنده حتي نيايش‌ صبحگاهی‌ و نغمه خواندن برايِ‌ خداي ‌آفريننده جهان را نیز به كنار گذاشته بود. پرنده جزغول سفید خدايي‌ نداشت اما می دانست که او آفريننده جهان نیست، بلكه تغيير دهندهٌ‌ جهان وتغییردهنده آفرينش وطبیعت است. با‌ اين حال، پرنده تمام ‌گفته‌هايِ غول(فرشته سفید) را باور‌داشت ویاد گرفته بود که هرگز به او شک نکند و بزرگی و تقدس او را جریحه دار نکند. بزرگتر و بالاتر و خوب تر از او كسي و چيزي درعالم نبود و پرنده هم نمايندهٌ او بود وچنان غول آسا شده بود که به تنهایی برهمهٌ مرغان و پرندگانِ در زمين وهوا و دريا برتری یافته و حتی جزيي از عظمت وبزرگي‌ جهان شده بود وحالا هم- به سوی سرزمین وقبیله خود بازمی گشت و پس از قرنی، شوق بزرگ و مقدسی قلبش را پرکرده بود! اما پرنده عظیم الجثه شده بود و پرواز از فرازاقیانوس برایش خطرناک وشاید غیرممکن بود. چگونه ازاقیانوس عبورکند؟ کمی نگران بود اما می دانست که غول سفید(فرشته سفید) راهی برای حل این مشکل پیدا خواهد کرد، درغیراینصورت صحبتی از این سفر با او نمی کرد.ـ
سرانجام آن روزموعود وآن ساعت شین (شادی بزرگ) که یک قرن درانتظارش رنج برده بود، فرارسید و هزارپرواز با هزارشادمانی آماده ترک جزیره شد، هیچکس ازسفر واز رفتن او با خبرنشد زیرا درآن جزیره همه کارها یک راز بودند. پس پنهان ازهمه نگاه ها وچشم ها که به دنبال یافتن رازها بودند، درتاریکی شب به ساحل دریا آمد؛ جاییکه غول سفید و ملکه اقیانوس درانتظارش بودند. غول سفید خوشحال بود و پیروزمندانه به‌ او نگریست و نشان ومدال غول شدن را به سینه او نصب نمود وگفت:« آه فرزندم. تو غولی شکست ناپذیر شده ای. اینک به سوی قبیله مرغان برو وآنگونه که سالیان سال دراینجا آموخته ای درآنجا عمل نما! هيچگاه نترس! تو تنها نیستی و من پشتيبانِ توهستم و درهیچ کجا ازمن جدا نخواهی بود. تو در روح خود با من یگانه گشته ای.» هزارپرواز ‌گفت:« من ترسي نمي‌شناسم. من ازجنس مرغان نیستم که ترسو باشم. من یک غول شده ام.» ملکه اقیانوس نیز به او آفرين‌ گفت و او را تحسین نمود ونشان مقدس دیگری به او عطا کرد تا به گردن آویزد.ـ
درطی این سالیان ملکه اقیانوس هم تغییر کرده بود. اوهمسرغول بود اما لطیف وظریف و مهربان و بخشنده و شکننده چون ماهیان باقی نماند، غول سفید قدرت وعظمت خود را با او تقسیم نمود ودراندک زمانی او چنان بزرگ وپرقدرت وجنگجو شد که جانشین غول سفید شده و براقیانوس وخشکی(جزیره) فرمانروا گشت. عجیب آن بود که درآن جزیره فقط غول سفید بود که تنها نبود و همسری محبوب داشت و درکنار او سعادتمند بود. اما هیچ کس به چگونگی این امر(رابطه) فکر نمی کرد یا سؤالی نمی کرد زیرا همه برچنین باوری بودند که آن دو فرشتگانی مقدس و در زمره خدایان وپاک از طبیعت حیوانی هستند. درآن جزیره تنها دوعشق پاک و دوست داشتن دو کس مجاز بود، عشق به غول سفید وعشق به ملکه اقیانوس.ـ
غول سفید با جان ودل عاشق برملکه اقیانوس بود اما راز و ریشه این عشق برهمه پنهان بود و به گونه ای مقدس و تا به ابد پوشیده باقی ماند!ـ
ملکه اقیانوس نیز روز وشبش دراندیشه جنگ با دیوها وکوسه ها وپیروزی برآنها می گذشت اما برآنها پیروزی یا غلبه ای نداشت. به همین دلیل هر روز شیوه های جنگی سخت تر وفرامین عجیب وغریب وطاقت فرسایی برای ساکنان جزیره وضع می کرد. اوهمیشه درصدد یافتن علت شکست ها بود وسرانجام دریافت که علت تمام شکست ها- ناپاکی وگناهکاری وناسپاسی آن بچه غول هاست.
پس روزی آنان را گرد آورد وگفت:« فرزندان من! شما تحت عنایات بی پایان غول سفید ومهربانی های او همه رشد یافته وبچه غول شده اید اما این بزرگی تا به امروز ثمری غایی به بار نیآورده است و بر دیوها پیروز نگشته اید. من نیک در کار شما و شکست هایتان نگریستم واندیشیدم و دریافتم که راه پیروزی شما بردیوها، ازمسیرتغییرو رشد وغول شدن شما نمیگذرد زیرا درطی سالیان واز این طریق به مقصد نرسیده اید وبازنیک اندیشیدم وآنگاه پی بردم که راه پیروزی شما از مسیر دیگری، یعنی تغییر دادن وتغییرکردن و فرشته شدن شما می گذرد! زیرا رشد کردن وغول شدن بدون حسادت ورقابت وناپاکی های دیگر در اندیشه و روح میسر نیست و ناپاکی- – خود سد بزرگی دربرابر پیروزی بردیوهاست، به همین دلیل شما باید آن بزرگی های رایگان و به ناحق کسب نموده درگذشته را، از خود دور کنید و ناپاکی های اندیشه و روح را از خود بزدایید و بکوشید تا درآینده روز به روز کوچکتر شده و مثل یک فرشته سبک گردید. آنگاه خدایان شما را یاری نموده و پیروزی ما بر دیوها حتمی خواهد بود. پس بشتابید واز دنیای رشد و بزرگی وغول شدن وناپاکی های آن دوری نمایید و به دنیای پاک فرشتگان قدم گذارید ورشدی فرشته آسا کسب نمایید!»ـ بزرگان وبچه غول ها با شنیدن این سخنان از هراس برخود لرزیدند و بسیار اندوهگین شدند وسخت براحوال خود گریستند. عمری در مسیر رشد و غول شدن تلاش کرده واستخوان خود برصخره های جزیره ساییده بودند وحال باید ازبزرگی خود بیزاری می جستند وراه دیگری طی می نمودند. کارسختی بود اما فرشته شدن هم بسیار زیبا وپرافتخار ورشدی نو وآسمانی بود. اما چگونه فرشته شوند؟ هیچکس نمی دانست راه فرشته شدن از کدام مسیر می گذرد!ـ
پس درکارتغییردادن خود حیران بودند که غول سفید(فرشته مهربانی ها) به یاری آنان شتافت وگفت:« فرزندانم! ازمن مپرسید که چرا زحمت کشیدید ومسیر رشد وغول شدن را طی کردید و دراین راه مرارت ها وسختی ها کشیدید. آن کارها درست بودند و پیروزی های ما ونقش های آنان برسنگ ها وصخره ها و کوه جاودان باقی مانده اند. اما اینک ما را خورشیدی نو و روزگار نوین وآغازی نو است و ملکه اقیانوس تنها فرشته پاکی ها درمیان ماست واو خود گواه پاکی خویش است. او را دوست بدارید و او را پیروی کنید تا بتوانید مسیرفرشته شدن را طی کنید و مانند او یک فرشته شوید؛ البته به زودی! پس ترسی به دل راه ندهید! بشتابید وازفرامین او پیروی نمایید واز چگونگی این راه سؤال نکنید!» ـ
آن بزرگان و بچه غول ها با شنیدن سخنان غول سفید ازحیرت وسرگردانی به درآمدند وازملکه اقیانوس خواستند تا آنان را به مسیرپاکی وفرشته شدن هدایت نماید. ملکه اقیانوس از تصمیم آنان بسیارخوشحال شد و ازآنان عهد گرفت که طریق اطاعت مطلق درپیش گیرند تا او بتواند آنان را هدایت نماید. آنگاه که آن بچه غولها طریق اطاعت مطلق برگزیدند، او قوانین بسیارشاقی برای کوچک شدن آنان وضع نمود تا ازبزرگی و غول بودن نجات یابند و ازگناهان کبیره وکثیره وغول آسا دراندیشه و روح واز طبیعت حیوانی، خود پاک گردند. آن بزرگان وجنگجویان بی باک و سخت کوش و بلند آوازه جملگی فرامین شاق او را اطاعت نمودند وخود را بسیارخوار وکوچک کردند تا جاییکه حتی ازیک مورچه بیگناه یا از یک گل پاک نیز اطاعت می کردند تا جانشان پاک چون فرشتگان گردد و خدایان از آنان راضی شده وبه هنگام جنگ آنان را بردیوها غالب گردانند اما باز هم خبری از پیروزی آنان بردیوهای قدرتمند ناپاک نشد. راه فرشته شدن هم مثل غول شدن سخت بود وگاه چنان غیرممکن بود که بسیاری جان یا عقل و ایمان خود را از دست می دادند ویا ازسختی های آن می گریختند. اما اندک کسانی نیز دراین مسیر تغییرکردند وفرشتگان غول آسایی گشتند. آن فرشتگان غول آسا جنگ بردیوان را به پیش بردند و روز وشب جنگیدند اما دریغ که آنان نیز بردیوان پیروز نگشتند، چرا؟ آیا راهی باقی مانده بود که آنان طی نکرده باشند؟ نه! شاید خدایان خفته یا مرده بودند آیا راز وسری درکار خدایان بود و یا شاید راز وسری در کاردیوان بود؟ چه بود؟ مشکل در کجا بود!ـ
ملکه اقیانوس چون شکست های آن فرشتگان غول آسا را دید، دراندیشه شد و باز نیک درکار آنان نگریست، پس آنان را گردآورد وگفت:« فرزندان من! ای بزرگان وفرشتگان، سه بشارت برشما باد! بشارت اول آنکه شما راه غول شدن وشکست ناپذیری را به کمال طی کردید و ازمرگ گذشتید وکوه ها وصخره ها گواه بر شکست ناپذیری شما هستند وبشارت دوم آنکه راه پاکی و فرشته شدن را نیز با سرفرازی گذراندید واگرچه بردیوان پیروز نگشتید اما برخود پیروزگشته اید و شما در حلقه خدایان ومقدسان(فرشتگان نو) هستید و دیگر راهی نمانده است که شما طی نمایید و به زودی درهای آسمان و زمین از سوی خدایان برشما گشوده خواهند شد وشما فرمانروایان دوعالم خواهید گشت! پس غم مدارید وهمچنان به تلاش های غول آسای خود ادامه دهید واما بشارت سوم آنکه نخستین فرشته غول آسا از میان شما برگزیده گشت و به زودی راهی سفرخواهد شد تا درآنسوی اقیانوس جهان را تغییردهد وآوازه شما را عالمگیرنماید.»ـ
سخنان ملکه اقیانوس موج عظیمی ازاحساس شادی وشعف پیروزی وعظمتی نو را با خود به میان آن فرشتگان غول آسا آورد و پس از این داستانها بود که پرنده قصه ما [چون بالدار بود]، نخستین برگزیده در میان فرشتگان غول آسا شد و به زودی پرواز با شکوه خود به سوی مرغان را آغاز کرد.ـ
به هنگام خداحافظی غول سفید هزار پرواز را به ملکه اقیانوس سپرد تا راه عبورازاقیانوس را براو بنماید که خطرهای بسیاری درآن بود. آنها حرکت کردند؛ یکی درآسمان و دیگری در دریا به راه افتادند. شوقی بزرگ در دل هزار پرواز بود و با نیروی بالهای بزرگ خود دل آسمان را می شکافت وبه سوی افق های ناشناخته درآنسوی آب ها پیش می رفت. چون عظیم الجثه بود، خسته می شد و ملکه اقیانوس او را راهنمایی می کرد تا درجزیره ای فرود آید واستراحت کند و بعد راه را ادامه می دادند تا سرانجام ساحل و خشكي بزرگی درآنسوی اقیانوس پدیدار شد. ملکه اقیانوس پیروزمندانه به‌ او نگریست وگفت:« آه فرزندم. به مقصد رسیدیم و تو برسختی های راه پیروز شدی. اینک به سوی قبیله مرغان برو وهرجا به ما نياز داشتي، پیک وپیامی برایمان بفرست. هيچگاه از دشمنانت نترس! بدان که تو به تنهایی برتمامی مرغان غالب هستی.» هزارپرواز با شوقی بزرگ او را در میان دو بال بزرگ خود گرفت وگفت:« ای فرشته پاکی ها، سپاس که با یاری تو ازاقیانوس گذشتم و به ساحل رسیدم و بیمی از بهر من مدار. من ترسي نمي‌شناسم. من فرزند خدایان هستم!» ملکه اقیانوس باز هم به او آفرين ‌گفت و به گاه خداحافظي، پولکی ازتن خود را کند و به او داد که بربالای پیشانی خود آن را بنهد و این نشان افسانه ای خدایان را با خود داشته باشد و بعد او رفت. هزار پرواز تنها شد. برای نخستین باردرعمرصدساله خود به خود واگذار شده بود. اما ناراحت نبود زیرا تنها زیستن شایسته غول ها(خدایان) است. سفرخود را ادامه داد تا اینکه برفرازخاك سرزمين خود رسید واشك شوق از ديده جاري‌‌كرد. آن سرزمین بزرگ و زیبا چون نگین انگشتری بود که با کوهها و دریایش، در زير‌‌ بال‌هاي قدرت او جای مي‌‌گرفت. هزار پرواز به سوي خانواده‌ و قوم وقبيله‌ خود رفت و در نزديكي ‌آنان‌ برفراز تخته سنگی نشست. مرغان با ديدن آن پرنده عظیم الجثه نگران شده واز او فاصله گرفتند. هزار پرواز به ‌آنان ‌گفت:« نترسيد. من ‌آزاري به شما نمي‌رسانم. من پرنده‌أي از قبيلهٌ شما هستم.» مرغان با حیرت پرسیدند:« ازقبیله ما! اما چرا وچگونه چنین بزرگ شده‌اي؟ تویک پرنده غول آسا هستی.» هزار پرواز‌ گفت‌:« من جوجه‌أي از جوجكان شما بودم ‌كه نزديك به صد سال قبل، درمسيرِكوچ، راه خود را‌ گم‌ كردم و‌ در جزيرهٌ غولِ سفيد فرود ‌آمدم. من دست‌‌آموزِ غولِ‌ سفيد هستم و طي‌ ساليان، با ‌كار و زحمت و فداكاري پرورش یافته و چنین بزرگ شده ام ولی من آزاری به شما نمی رسانم زیرا من یک فرشته هستم.» پرندگان بیشتر حیرت کردند و با دقت به او نگاه کردند تاعلت فرشته بودن او را دریابند اما چیزی نفهمیدند زیرا همه آنها مانند او دارای دو بال سفید بودند وهیچیک نیز خود را فرشته نمی خواند بلکه همه پرنده بودند. پس پرسيدند:«‌‌ غول سفيد كيست و تو چگونه غول‌‌ شدي؟»ـ
هزار پرواز داستانِ خود وغولِ سفيد وقرنی مبارزه وجنگيدن با‌ ديوهای سیاه وغول های زرد وکوسه های دریا را برايِ پرندگان تعريف ‌كرد. پرندگان‌ ازگفته‌هايِ او شگفت‌ زده شدند و‌کنجکاوانه از او پرسيدند:« تو چرا بايد غول مي‌‌شدي؟ پس‌ از غول‌‌ شدن چه خواهي‌‌ كرد؟»ـ
ادامه دارد...
نوشته شده در اگوست 2005 وانتشار یافته در فوریه ومارس 2011.

Nessun commento: