giovedì, 26 novembre 2009

تخم های مقدس 2

نوشته: ملیحه رهبری
قصه


تخم های مقدس
 

قسمت دوم

اگر بر تخم رنگ و تصویر جانوران اهلی مثل خروس یا گاو یا قوچ نقش شده بود(آقاجان صاحب فرزندان بسیاری شد) او به فکر فرو می رفت اما امید می بست که نوزاد، پسری بی آزارباشد اما اگر تخم، رنگ وتصویر جانوران درنده مثل گرگ یا روباه یا شیر و...بود، آقاجان با تأسف وبا دلی شکسته به درگاه خدای متعال زاری نموده وطلب مغفرت می نمود و می فهمید که زبان موعضه گر و دریای عبادت و مغفرت های او نیز خدشه برعدالت (نظم) حاکم بر این جهان نیافکنده اند و اعمال نیک یا بد اوهیچکدام گم نشده بودند و به گونه ای قانونمند، در تخم های اواستمرار یافته بودند. باری بدترین تخم های او هم؛ مربوط به زمانی بودند که او کار بسیارعجیب وغریب وجنجال برانگیزی کرد. او زنی را به همسری دوم خود گرفت که قد و نیم قد بچه یتیم و صغیر داشت. بعد ازاین ازدواج، کودکان از مادر خود نیز جدا و به خانواده پدریشان سپرده شدند و بگونه ای مضاعف یتیم شدند. ازسوی دیگرنیزآقاجان با این ازدواج جنجالی،همسر اول خود را بسیارآزرد و برای او رنج وبی آبرویی بزرگی ببارآورد. رنج و زخم( ظلمی!) که تا به آخرعمر نیز از قلب زن بینوا جدا نشد. پس از این اتفاق، تخم های بانو(همسراول) همه رنگ و بوی وحشتی ترین جانوران را به خود گرفتند. شاید این تخم ها حاصل دل شکسته و نشانه نفرت و انزجار عمیق او از آقاجان مقدس و مؤمن و متدین وعادل بودند. در میان تخم های مقدس آقاجان تنها یک تخم عشق یا مرغ عشق پیدا شد. برپوسته این تخم تصویر عجیب یک شیربا یالهای سرخ اما با بالهایی بزرگ چون پرنده نقش بسته بود. پنهان نماند که این تخم حاصل عشق شجاعانه و یکپارچه آتشین گل بانو به آقاجان بود واین تخم درشکل وشمایل، پسری کم و بیش شبیه به آقاجان بود.
آقاجان پیام تخم ها را می فهمید اما هیچ تصوری از راز این پیام ها نداشت اگر داشت، شاید با دیدن تصاویرآن جانوران بر تخم ها، هرگز آنها را نمی شکافت تا آن تخم نتواند به ثمر برسد و درآینده آزارش به خلق الله نرسد. اما مطابق حکم شریعت اواجازه نداشت نوزاد خود را بکشد. آقاجان به خداوند و به دعاهای آسمانی و به موعضه های زمینی خود ایمانی محکم داشت و امیدوار بود که بتواند طینت اولیه آن جانوران(تخم ها) را تغییر دهد. او معتقد بود که دین از برای تغییر طبیعت اولیه وجانوری بشر با عنایت به روح الهی دراوست. پس آقاجان با دلی شاد و با حمد وثنای پروردگار عالم، نوزاد را درآغوش گرفته و در گوشش اذان و اقامه میخواند تا بانگ الهی در روح باطن کودک ضمیرباطنش) حک شود و پس ازآن نیز خداوند بزرگ! و دین نیز راهنمای بشراست؛ تا تخم گرگ ها و روبه
!!صفتان نیز رام واهلی شوند
گفتم که آقاجان درخانواده یا در جامعه، از صبح تا شب مبلغ دین وخدا وآخرت بود و البته این امر را با محبت ورأفت و دلسوزی انجام می داد و هرگز دست به خشونت نمی زد.
تخم های آقا جان نیز بزرگ می شدند. دخترانش همه زیباروی چون آفتاب بودند و به دو هفت سال که می رسیدند به خانه شوهر ثروتمندی از تجار محترم بازار روانه می شدند و زندگانی آنها به خوبی و خوشی و در نعمت و آسایش می گذشت. بدین منوال سه هفت سال بر پسرانش نیز گذشتند.
این تخم های مقدس آقاجان برعکس دخترانش نه تنها آینده روشنی در پیش رو نداشتند بلکه برعکس موجب نگرانی او نیزشده بودند.عجیب بود که جمالات و کمالات آقاجان در هیچیک از پسرانش استمرار نیافته بودند؛ نه زیبا وخوش قامت بودند و نه جذاب یا خوش صحبت یا خوش اخلاق ویا با هوش و... بی بهره ازکمترین جذابیت یا محبوبیت خاص یا عامی بودند و برخلاف پدرشان، حسرت عشق وعاشقی نیز به دلشان مانده بود و حتی یک دختر یا زنی نیز پیدا نشد که عاشق آنها بشود. کاش مشکل فقط همین یکی بود اما بدترآن بود که آنان برخلاف پدر خود نه باهوش بودند و نه خردمند و دانا و نه اهل فضل؛ هیچیک ازآنها در قرن بیستم، بالاترازتصدیق کلاس ششم ابتدایی را نگرفتند واگربازاریان محترم به دادشان نرسیده بودند، احتمالا درآینده شغل مغازه داری یا پادویی در بازارهم گیرشان نمی آمد. با آنکه به جرگه شیخ ها یا مذهبیون پیوسته بودند و در نخستین بلوغ اسلامی خود، ریش و ته ریش شیخی داشتند و خود را اهل دین و بسیار بلند مرتبه تر از جوانان تحصیلکرده و با شخصیت درجامعه(دکتر و مهندس و..) ولی بی ریش و بی دین می دانستند و ازآنان نیز فاصله میگرفتند، اما قلبا نیز خود متدین یا مؤمن به این ارزش ها نبودند. هر روز نماز صبح شان قضا می شد. (به گفته آقاجان: بالاترین ریسمان وصلشان به حضرت پروردگار پاره بود!) و برسر این امر(کافرانه) الم شنگه ای در خانه برپا بود! تبلغ مستمر تقوی وپرهیزکاری و پرهیز از گناه وزن) نیز برآنان تأثیر معکوس نهاده وبدتر از جوانان عادی(چشم وگوش باز) جامعه به ویژه نسبت به مسایل جنسی (نیاز یا پرستش جنسی) شده بودند تا جاییکه آقاجان هرشب دختران زیبایش را درکنار خود می خواباند وازآنها حراست می کرد زیرا برخی ازآنان ازآزار جنسی برادرانشان به او شکوه کرده بودند! خلاصه موجودات عجیبی بودند که بین زمین وآسمان گیرکرده بودند. نه تنها ازجمالات مادی وکمالات معنوی آقاجان درآنها خبری نبود بلکه برعکس هریک ازآنها گویی آینه ای از سیمای پنهان و یا وجه نادیدنی وجود آقاجان بود که برملا شده بود. گویی که قطره قطره زشتی ها یا خطاهای روزانه یا هفتگی یا سالانه یا ربع قرن آقاجان جمع شده و در فرزندان خلف شایدهم ناخلف) او تجلی یافته بودند. آقا جان گاه از دست آنها چنان به فغان در می آمد که بی اختیار می گفت:« استغفرالله! انگارکه ذره ذره جهالات من مثل قلکی دراین تخم ها جمع شده اند.» گاهی نیزاو با تردید ازخود می پرسید :« چگونه جهالت یا ظلمی درحق پروردگار خود کرده ام که چنین تخم هایی از نفس پلید من باید به دنیا بنشینند!» شاید اگر این سؤال را به جای خداوند متعال و بی نیاز، ازآن کودکان نگون بخت و نیازمند یتیم و یا از خیل معشوقه هایی که در راه و نیمه راه زندگی رهایشان کرده بود و یا از بانو(همسر ناراضی خود) می نمود، شاید پاسخ سؤال خود رابه روشنی دریافت می کرد. زیرا اینان همگی از حیات وهستی خود برای رفع حاجات و برآورده شان خواسته نفس(مبارک یا نامبارک) او پرداخت کرده بودند، اما آقاجان هیچوقت باور نمی کرد که گناه یا کار خطا و یا خلاف شرعی کرده باشد. او از مرزهای ظاهری دین(حلال وحرام وصیغه وعقد و..)عبور نکرده بود اما از معنای این مرزها ( عشق به انسان وحرمت انسانی)هم چیزی نفهمیده بود. شاید اشک وآه بی پایان آن کودکان یتیم و شاید رنجی که بانو(همسرناراضی) در روح مٌرده یا دل شکسته خود حمل می کرد، اثرات واستمراری داشتند که با عبادات سحر و طلب مغفرت ها و راز و نیازهای عاشقانه آقاجان با معشوق ازلی هم تغییر ناپذیربودند. شاید انسان وروابط انسانی او بادیگر انسان ها از کلیدهای گشودن معماهای مجهول زندگی فردی یا تخم های آقاجان بودند. بی گمان ستایش های پاک و مدح وثنای آقاجان پروردگارعالم وخالق هستی را بسیار خوش می آمد اما کردار واعمال(فعل وانفعالات مادی) او در در روی زمین و با آدم ها انجام می گرفتند و نه با آسمان و با ملایک که خدا وملایک بی
!نیازهستند، ودرنتایج اعمال او(نیک یا بد) و تبعات آن نیز دخالتی نداشتند
بله! گفتیم که تخم های مقدس واولاد ذکور آقاجان برخلاف خودش نه جمالی داشتند و نه کمالی و نه شهرت و نه شخصیت و نه محبوبیتی و نه حتی مال و منالی ونه شغل وحرفه یا تخصصی، ومعلوم نبود درآینده چگونه گلیم زندگی خود و زن وبچه شان را ازآب بیرون خواهند کشید. همه در خانه پدری و اکثر نیز بر سر سفره پدر زندگی می کردند و اتاق یا اتاقکی و طاقی بر بالای سر خود و عیال و فرزند خود داشتند. تصورآنکه این افراد ناموفق درآینده مسؤلیت اجتماعی داشته باشند یا به پست و مقامی برسند یا شخصیتی محسوب شوند، بسیار دور از عقل سلیم بود. بدون شک و هرگز آقاجان نمی توانست در زندگی خود تصور کند که درآینده بسیار نزدیک آقای خمینی خواهد آمد و نظام مذهبی و آخوندی مورد علاقه آقاجان تشکیل خواهد شد.
اما باز هم معجزه به وقوع پیوست وستاره تحجردرآسمان انقلابات بشردوستانه قرن بیستم ظهور کرد وآقای خمینی و همراهانش از فرنگ(مکان ظهور تجدد) آمدند و ومؤمنین و مقدسین خود را به قبای ولایت خمینی آویختند و براستر قدرت جستند و نظام مذهبی و آخوندی و متحجر خود را تشکیل دادند و برای تخم های عقب افتاده آقاجان نیز بهترین شرایط زیستی را فراهم کردند. نظامی که درآن خیلی زود به شکنجه گران مؤمن و متدین و تخم گرگ های مذهبی نیاز فراوانی تا سالیان سال و تا به امروز... پیدا شد!
بدون شک و هرگز آقاجان نمی توانست تصور کند که یکی ازاحمق ترین پسرانش که به گاوی شبیه بود ودر برابر حل و فصل مشکلات زندگی خود هم سر در گم بود اما در یک دگردیسی ضد تکاملی و همگام با نیازهای نظام سرکوبگرخمینی، ناگاه به گرگی یا گرازی وحشی تبدیل خواهد شد و طینت و باطن پٌر از تنفر خود را آشکار خواهد کرد و در وفاداری به حضرت امام و برای حفظ نظام، یک شکنجه گرمؤمن و خلص(بدون هیچ تناقضی درشقه کردن کافران) و یک مهره مهم واز شخصیت های مهم وزارت اطلاعات خواهد شد.
شاید! شاید ازآنجا که آقاجان با قوانین عالم روح و به کارگیری قدرت معنوی آشنا بود و سالیان سال درهرسحرگاه آنقدربا خلوص به درگاه خدای خود و به سوی آسمان دستها را گشوده و برای اسلام و مسلمانی مردم دعا و برای نابودی...... نفرین کرد.[ازتعلیمات بودا است که کلمات شما(دعا یا نفرین) در کهکشانها انعکاس می یابند!] سرانجام خمینی آمد و دیری نپایید که این خواسته او(نفرین برای نابودی...)برآورده گشته و به دست فرزندانش
!عملی شد. شاید
آقاجان که صبح تا شب فرزاندانش را برای نجات آخرتشان موعضه می کرد، نمیتوانست تصور کند که روزی یکی دیگر از تخم های مقدسش که تا قبل از جمهوری اسلامی فرد بسیار تنبل وهیچکاره وبسیار فقیر اما فیلسوف نمای مقدسی(با یک خروار ریش وپشم) بود که سقف کتابخانه هایش به طاق اتاق می رسیدند، ناگهان درجمهوری اسلامی مبدل به روباه زرنگ و مکارو فعال و ازمکتبیون نظام خواهد شد که به ثروت و شوکت وپست ومقام(خزانه داری بیت المال) رسیده وماشین ضدگلوله ومحافظ داشته و بی خبر از همان آخرتی خواهد شد که هم و غم آقاجان بود اما که اینطورشد. عجیب تر این بود که یکی دیگر از تخم های مقدس آقا جان که بره پاک و معصوم وپسربی آزاری بود که بیشتراوقات خود را درخانه سپری می کرد و در کنج انزوا به سر می برد وکتاب دعا یا زبان عربی و.. می خواند وپا به درون جامعه نمی گذاشت تا چشمشان سبز و زیبایش آلوده به گناه وفساد نگردند اما در فرایند رشد ودگردیسی مؤمنین ومؤمنات در نظام آخوندی( بره به گرگ)، به خیل شکنجه گران فی سبیل الله پیوست و خودش و زنش داوطلبانه شلاق به دست گرفتند ودر دریدن پوست وگوشت زندانیان سیاسی در اوین وسایرشکنجه خانه های وزارت اطلاعات...، ماهیت پنهانی وذات وحشی و پٌرنفرت خود را برملا نمودند. این شکنجه گر قصی القلب، مأمورسربه نیست کردن آزادیخواهان و روشنفکران(کافران) شد. او مدارج ترقی وکمالات اسلامی خود رادر خدمت وزارت اطلاعات مخوف آخوندی پیمود و یکی ازخادمان خالص وزارت اطلاعات شد، چنانکه تا به امروز نیزآدرس منزل او
!از نزدیکانش پنهان است. یاللعجب از تخم های مقدس آقاجان

شاید ثمر یا اثر نفرین های صادقانه آقاجان که به سوی آسمان روانه کرده بود، موجب شد که تنفری مقدس، اندیشه و باور وقلب پسرانش را چنان پٌرکند که برخلاف پدرشان، توانستند جانیان بالفطره وقصی القلبی شوند وتصور کنند که با جنایات زمینی آنان درحق زندانیان بیگناه سیاسی وبا شکنجه وتجاوز واعدام آنها، ملکوت خدا درآسمان ها پاک می شود، حال آنکه پیچ و مهره های نظام جهل وجهالت وجنایت خمینی با این قبیل تخم گرگهای مقدس بسته وسفت
!می شد، چنانکه تا سی سال بعد و تا به امروز نیز برهمان شیوه و به دست آنان دوام آورده
بله و متاسفانه همه این اتفاقات شوم از وجود مقدس تخم های آقاجان و[تخم گرگ های سایر مقدسین]، به وقوع پیوست!
تخم های عجیب او نه فقط مدارج ترقی را در نظام ولایت فقیه پیمودند بلکه به مال و منال بی پایانی هم رسیدند ولی با دیدن نارضایتی و نفرت روبه افزایش مردم از نظام آخوندی از یکسو و همچنین جنگ ودعواهای درون نظام ولی فقیه از سوی دیگر، متوجه تمام قضیه( وضع نظام) شدند و هر یک(به قول اطرافیان) پشت خود را هم بستند و در خارج از جمهوری اسلامی ودر کشورهای امن و امان عربی و در اماکن مقدس مال و منال خود را به بانک ها سپردند و املاکی برای آینده خود بعداز نظام پا به گورآخوندی نیز درمناطق خوش آب وهوای شامات خریدند.[زبان مقدس عربی هم از بچگی آموخته بودند و مشکلی برای آینده نبود.] احتمالا مدارک دکترای افتخاری هم در این سالیان خریده باشند. الله اعلم!
ازمیان تخم های مقدس آقاجان، تخم های گل بانو، هیچیک تخم گرگ نشدند و یکی ازآنها نیز شیرمردی شد که از آغاز جوانی قدم در راه عشق و آزادی نهاد و از همان ابتدا نیز رودر روی تحجر و تقدس آقاجان و بعد هم در برابر دجالیت خمینی و لاجرم نیز رو در روی برادرانش وسایر تخم های نامقدس پدر ایستاد و این میدان نابرابر را خالی نکرد. شاید روزی این شیر، روباه و کفتار و گرگ ها را براند و ثمرات نامقدس وجود پدرش را از عالم خاکی بزداید.[ برایش دعاکنیم! تا خواسته های نیکو نیز در کهکشان ها انعکاس یابند.]د
به نظرمیرسید که بیش از حرف ها و نصایح آقاجان که از صبح تا شب درگوش فرزندانش می خواند تا از گناه هان کبیره و صغیره( زن و فساد وسیاست) برحذر بمانند و به نظرمی رسید که بیش از دعاهای خالصانه یا مناجات صادقانه وعاشقانه و اشک های داغ و سوزان او که در هر سحر بر روی گونه هایش درستایش پروردگار پاک روان می شدند و به نظر می رسید که علیرغم طلب مغفرت روزانه و پناه گرفتن او از شرفتنه و فساد آخرزمان و خردجال و...به خود پروردگار؛ اما دست برقضا، فتنه های بسیاری، در تخم های خود او شکل گرفتند که هیچ ربطی به موعظه های خداپسند او یا مناجات و مناسبات او با خدا نداشتند .
به نظرمی رسید که پناه گرفتن او به خدا و ملکوت، کلام هایی پاک بودند و فراترازروح کلام نیز نرفتند وبیش ازاعتقاد به بهشت یا جهنم و به یک آخرت یا ابدیت نامعلوم و نامشخص بعد از مرگ، در طول همان زندگی مادی و به طور مشخص و حتی قبل از مرگ آقاجان،جهنم(ظلم وجهل و نفرت و نفرین) در تخم هایش نطفه بسته و بارور گشته و استمرار یافته بوند تا پدر خلایق را در رکاب خردجال (به گفته خودش)، درآورند؛ همان خری که آقاجان از شرآن به خدا پناه می برد وچنان ازآن سخن می گفت که شنونده به حیرت درمی آمد؟ دجالی که با مرکبی چنان بزرگ خواهد آمد که فاصله دوگوش آن (شاید فاصله دوبال هواپیمای جمبوجت حضرت امام) خلایق را به حیرت خواهد انداخت وچنان برگرده مردم سوار خواهد شد که کسی نتواند آن را پایین کشد و صدای عرعرش چنان به گوش جهان
!!خواهد رسید که مساله همه جهان خواهد شد
شکرخداوند که آقاجان (خدابیآمرز)می فرمودند که تمام این مصایب می آیند و میگذرند وپس ازآن رحمت حق و
!آفتابی پایدار بر جهان خواهد تابید وخواهد ماند
!آمین
! پایان
نوامبر2009-11-25
برای دسترسی به آرشیو قصه ها در پایین همین صفحه سمت راست به روی کلمه پست (به لاتین)ـ کلیک کنید.ـ

Nessun commento: